در عملیات آزادسازی قسمتی از منطقه تدمر سوریه، نیروهایی از لشکرهای فاطمیون، زینبیون، حیدریون و حزب‌الله لبنان حضور داشتند. تعدادی ماشین را دیدم که وارد منطقه شدند و در جمع رزمنده‌ها توقف کردند. چند نفر با لباس ساده خاکی‌رنگ از ماشین‌ها پیاده شدند و به طرف نیروها آمدند. در میان‌شان حاج قاسم سلیمانی را دیدم که رزمنده‌ها پروانه‌وار او را مانند شمعی در بر گرفته بودند و هر کسی بر دست و صورتش بوسه می‌زد. چشمان بچه‌ها از اشک شوق نمناک شده بود. من هم خودم را به او رساندم و با هم خوش و بشی کردیم. یکی از نیروهای زینبیون با چشمانی اشکبار جلو آمد و گفت: حاجی! من که لیاقت ندارم دستات رو ببوسم، اجازه بده پا و پوتینت رو ببوسم.» بعد هم خودش را روی پای سردار انداخت که بلافاصله سردار خم شد و او را بلند کرد و گفت: این چه کاریه می‌کنی؟» بعد هم او را به سینه خودش چسباند و بوسه‌ای بر صورتش زد و گفت: من هم مثل همه شما هستم، هیچ برتری نسبت به شماها ندارم.»

چهچه بلبل کرمانشاهی

زندگی زیر برف و یخبندان

اینجا جای نان درآوردن نیست

هم ,رزمنده‌ها ,ندارم ,صورتش ,رو ,حاج ,و گفت ,او را ,را دیدم ,شدند و ,بعد هم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تهران استور گل و گیاه ظرافت سایه وارونه شبنم چت|چت شبنم |شبنم چت اصلی افسران جنگ نرم بوی عطر خدا چرا دختر ها از عروسک خوششان می آید آوای کُر سامیار قدس دلنوشته یک مرد آبی