. برادر کاوه از برادر قمی پرسید: چه خبر؟ چی کار کردید؟» برادر قمی هم گفت: بلبل خیلی معرکه کرد! (1) با اون همه چهچههای که میزد، تونست چند نفر از ضدانقلاب رو قلع و قمع کنه!» برادر کاوه هم پرسید: کو؟ کیا زدند؟» برادر قمی هم به من و دوشکا اشاره کرد. در این هنگام برادر کاوه جلوتر آمد و دستش را روی شانهام زد و گفت: احسنت. بارکالله. دستت دردنکنه کرمانشاهی.» (2)
✍️ پینوشت:
(1) : او به دوشکا، بلبل» میگفت و زمانی که با آن شلیک میکردیم و صدایش در کوهستان میپیچید، میگفت: ببینید! بلبل داره چهچهه میزنه!»
(2) : گاهی اوقات از روی محبتی که به من داشت، مرا با لفظ کرمانشاهی» صدا میزد.
ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی
. روی ارتفاعات چند سنگر اجتماعی برای استراحت بچهها وجود داشت. سنگری که در آن بودم، 2 متر عرض و 8 متر طولش بود و حدود 10 نفر هم ظرفیت داشت. گرمای داخل سنگر با تعدادی چراغ نفتی تأمین میشد . باد، برفها را به چپ و راست منتقل میکرد. همه شیارها و درّهها، صاف و پوشیده از برف شده بودند. ارتفاع برف بر روی صخرهها و دامنهها به حدود 10 متر هم میرسید. به نظرم آمد که در برخی از نقاط، ارتفاع برف بیش از این حرفها بود. نگاهی به سمت غرب ارتفاعات کردم. در آن باد و بورانی که میوزید، چیزی بهطور واضح مشخص نبود، اما از آنجا بر موقعیت دشمن اشراف داشتیم. این ارتفاعات تا قبل از عملیات نصر7 در دست عراقیها بود و آنها تا سر ارتفاعات، جادههای مواصلاتی آسفالته احداث کرده بودند؛ اما بعد از عملیات و تثبیت منطقه، به عقب رانده شدند و تقریباً در دشت منتهی به ارتفاعات استقرار یافتند .
ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی
. با صدای صفیر هر گلوله خمپارهای، مجبور میشدیم سریع روی زمین دراز بکشیم تا از ترکشهای بیرحمانهاش در امان بمانیم. در بین نیروها یک پیرمرد هم حضور داشت که وقتی خمپاره به سمت شیار میآمد، روی زمین میخوابید و یکدفعه با صدای بلند و به زبان کُردی میگفت: ای خدا بووره ای نان درآوردنه.» این جمله، تکیه کلامش شده بود و قصد خاصی هم از گفتن آن نداشت. برادر فرهنگیان که پشت سرش بود، حرفش را شنید و به او گفت: بلند شو آقاجان!» آن پیرمرد هم بدون اینکه چیزی بگوید، از جایش بلند شد. فرمانده که از تکرار جمله او ناراحت شده بود، با جدّیت تمام گفت: آقاجان اشتباه آمدی! اینجا، جای نان درآوردن نیست.» بعد با انگشت اشاره، پشت جبهه را نشان داد و گفت: برگرد تا کشته نشدی! برو اونجا نان در بیار!» .
ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی
. غروب هجدهم دیماه در مرکز تطبیق آتش بودم. هوای سردی بر منطقه حاکم بود. عدم موفقیت ما در عملیات کربلای4 تأثیرات نامطلوبی بر روحیه نیروها گذاشته و همه را در غم فرو برده بود. ایام شهادت حضرت زهرا (س) هم بود و بیشتر کسانی که توی سنگر بودند، حال و هوای عجیبی داشتند. به پیشنهاد یکی از آنها دعای توسل خواندیم. با هر فراز این دعا، اشکها ریخته میشد و از هر گوشه سنگر صدای گریه به گوش میرسید. همه دلشکسته بودند. هر کسی در گوشهای کز کرده بود و زیر لب چیزی میگفت. یکی با خدا راز و نیاز میکرد و میگفت: خدایا! ما آمادهایم، اما خودت باید کمکمان کنی، اگه تو نباشی ما هیچیم.» دیگری دستهایش را بالا آورده بود و میگفت: خدایا! به حق پهلوی شکسته حضرت زهرا(س) کمکمان کن تا بر دشمن پیروز بشیم.» .
تکمیلی این خاطره در کتاب دوشکاچی
در عملیات آزادسازی قسمتی از منطقه تدمر سوریه، نیروهایی از لشکرهای فاطمیون، زینبیون، حیدریون و حزبالله لبنان حضور داشتند. تعدادی ماشین را دیدم که وارد منطقه شدند و در جمع رزمندهها توقف کردند. چند نفر با لباس ساده خاکیرنگ از ماشینها پیاده شدند و به طرف نیروها آمدند. در میانشان حاج قاسم سلیمانی را دیدم که رزمندهها پروانهوار او را مانند شمعی در بر گرفته بودند و هر کسی بر دست و صورتش بوسه میزد. چشمان بچهها از اشک شوق نمناک شده بود. من هم خودم را به او رساندم و با هم خوش و بشی کردیم. یکی از نیروهای زینبیون با چشمانی اشکبار جلو آمد و گفت: حاجی! من که لیاقت ندارم دستات رو ببوسم، اجازه بده پا و پوتینت رو ببوسم.» بعد هم خودش را روی پای سردار انداخت که بلافاصله سردار خم شد و او را بلند کرد و گفت: این چه کاریه میکنی؟» بعد هم او را به سینه خودش چسباند و بوسهای بر صورتش زد و گفت: من هم مثل همه شما هستم، هیچ برتری نسبت به شماها ندارم.»
سردار ایوانی که بچههای جبهه و جنگ او را عمو رسول صدا میزنند، فردی با تواضع، خوشبرخورد، مهربان، شاداب و سرزنده است که روحیه مجاهدت و ایستادگیاش را پس از گذشت سالیانی از دوران دفاع مقدس، همچنان حفظ کرده و پای کار انقلاب اسلامی ایستاده است. عمو رسول حسینیه شهدای هیئت ایثارگران نبیاکرم(ص) را با تمثال مبارک شهدای استان کرمانشاه مزیّن کرده و عشق و علاقه خاصی به آنها دارد.
در دیداری در تاریخ ۱۱ دیماه ۱۳۹۹ در حسینیه شهدای هیئت ایثارگران نبیاکرم(ص) تهران با این سردار کرمانشاهی، یک جلد کتاب دوشکاچی خاطرات آقای علیحسن به این پیشکسوت ایثار و مقاومت اهدا گردید.
معاون ی، امنیتی و اجتماعی استانداری کرمانشاه مطرح کرد: وم حمایت از توسعه فعالیتهای حوزه هنری انقلاب اسلامی
معاون ی، امنیتی و اجتماعی استانداری کرمانشاه، صبح روز 8 دی ماه 1399 با حضور در حوزه هنری استان کرمانشاه، با رییس، معاونین و پرسنل این نهاد انقلابی دیدار و گفتگو کرد.
به گزارش روابط عمومی حوزه هنری استان کرمانشاه، حسین خوش اقبال معاون ی، امنیتی، انتظامی به همراه فریبرز نجفیمهر مدیر کل دفتر امور اجتماعی و فرهنگی استانداری کرمانشاه به منظور دیدار و تبادل نظر با اصحاب هنر انقلاب اسلامی و بررسی روند تولید آثار فاخر هنری و برنامه های مرتبط با آن، از بخش های مختلف حوزه هنری کرمانشاه دیدار کرد.
معاون ی،امنیتی و اجتماعی استاندار در این دیدار ضمن ابراز خرسندی از حضور در این نهاد انقلابی، از وم حمایت مادی و معنوی فعالیتهای حوزهی هنری در سطح استان خبر داد.
درباره این سایت