. با صدای صفیر هر گلوله خمپاره‌ای، مجبور می‌شدیم سریع روی زمین دراز بکشیم تا از ترکش‌های بی‌رحمانه‌اش در امان بمانیم. در بین نیروها یک پیرمرد هم حضور داشت که وقتی خمپاره به سمت شیار می‌آمد، روی زمین می‌خوابید و یکدفعه با صدای بلند و به زبان کُردی می‌گفت: ای خدا بووره ای نان درآوردنه.» این جمله، تکیه کلامش شده بود و قصد خاصی هم از گفتن آن نداشت. برادر فرهنگیان که پشت سرش بود، حرفش را شنید و به او گفت: بلند شو آقاجان!» آن پیرمرد هم بدون اینکه چیزی بگوید، از جایش بلند شد. فرمانده که از تکرار جمله او ناراحت شده بود، با جدّیت تمام گفت: آقاجان اشتباه آمدی! اینجا، جای نان درآوردن نیست.» بعد با انگشت اشاره، پشت جبهه را نشان داد و گفت: برگرد تا کشته نشدی! برو اونجا نان در بیار!» .

ادامه این خاطره در کتاب دوشکاچی

چهچه بلبل کرمانشاهی

زندگی زیر برف و یخبندان

اینجا جای نان درآوردن نیست

نان ,» ,هم ,درآوردن ,روی ,زمین ,پیرمرد هم ,درآوردن نیست ,نان درآوردن ,و به ,روی زمین

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خروس خوان فیلم و سریال سیگرام وبلاگ من صنایع چوب و mdf وکالت پوریا هستم آرین فیلم دانلود خلاصه کتاب روانشناسی عمومی هیلگارد همراه تست آکادمی مهارت پروری حسابداری N i g h t